از همان اول هم، «شهرک عربها» اسم دقیقی نبود. شهرک سابق شهید بهشتی، حالا محله هموطنهای عربزبان است و افسوس که آدمهای دشداشه پوشش دارند کم میشوند.
جنگ که شروع شد، برد آتشباری توپخانههای ارتش عراق آنقدر نبود که بیشتر از نوار مرزی را در ساحل اروند و کمی آنطرفتر، بگیرد زیر گلولههای توپ. میگهای عراقی هم چند باری بیشتر نتوانستند خودشان را تا تهران بکشانند؛ پسلرزههای جنگ، اما از همان اولین روزها به مشهد رسید؛ به این سوی دیگر خاک کشور.
خرمشهر که افتاد دست عراقیها، دیگر نمیشد زن و بچهها را نگه داشت در خوزستان و اینطوری شد که آدمها زار و زندگیشان را به دوش گرفتند و خانه و کاشانه را گذاشتند به امان خدا... مشهد برای خوزستانیها جای دوری بود، اما غریب نبود. کی میتواند در مشهد غریب باشد؟ خوزستانیها آمدند و ساختمانهای نوساز شهرکی را در حاشیه پرتافتاده شهر پر کردند و بلوکهای خالی خیلی زود شلوغ شد و رنگ زندگی گرفت.
آنقدری طول نکشید که خدا دوباره خرمشهر را برگرداند به ما، به مردمش؛ اما هموطنهای عربزبان همینجا ماندند. آتش جنگ هنوز در نخلستانهای خرمشهر زبانه میکشید. در نیزارهای هورالعظیم، در جاده امیدیه. جنگ هم که تمام شد، باز خیلیها ماندند، چرا باید برمیگشتند؟ مشهد، خلاصه همه ایران است.
حالا نزدیک به چهل سال، گذشته است و مشهدیهای عربزبان فراوانی، در محله عربزبانهای مشهد، پا گرفتهاند. آنها حلقه پیوند خراسان و خوزستان هستند؛ عامل اتصال مشهد به آبادان و اروندرود هستند، اتصال مشهد به خرمشهر...
شور زندگی، میراثی است که آنها از جنوب، به ارث بردهاند و بازارها، درست همینجاها جان میگیرند. برای سالها، بازار میوه و ترهبار شهرک، بازار ارزانقیمتی بود که مشتریهایی از دور و نزدیک داشت. راسته فلافلیها، شهرک را حسابی شلوغ کرد و انداخت سر زبانها. همزمان با آن، بازار ماهیفروشی هم رونق گرفت. بازاری که تا پیش از اینها، چهارشنبهها با یکی دو یخچال کامیونی، مشتریها را به شهرک میکشاند، حالا بازار اصلی شهرک است. شهرک، حالا بازار ماهیفروشهای مشهد هم هست؛ با همان بوی زهم ماهی، با همان گرمای جانبخش جنوب.
شهرک، بازار دیگری هم دارد که آنقدرها به چشم نمیآید. بیشتر بامیههای عربی مغازههای دور و بر حرم مطهر، اینجا در محله عربزبانهای مشهدی پخت میشود و دور نیست که چند وقت بعد، ببینیم بامیهبازار شهرک هم برقرار شده است.