سرلشکر سلامی: در‌های جهنم را به روی صهیونیست‌ها باز می‌کنیم | برای جنگ در هر مقیاسی آماده هستیم برگزاری مراسم اولین سالگرد شهادت شهیدجمهور در حرم امام‌رضا(ع) (۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۴) زائرانی به مهربانی پدر و مادر | قرارگاهی کنار پنجره‌فولاد + فیلم ویژه‌برنامه‌های شب و روز میلاد امام‌رضا(ع) در حرم مطهر رضوی اعلام شد ورود ۷۶۰۰ زائر پیاده به مشهد در دهه کرامت ۱۴۰۴ | تشرف ۶۰۰ زائر عراقی به حرم امام‌رضا(ع) ۸ دقیقه تا بهشت اینجا هر گم‌شده‌ای پیداست بزرگداشت دهه کرامت در بیش از ۱۰۰ کشور | راه‌اندازی مجمع پیشکسوتان دهه کرامت در صحن آزادی خاکمان کنید سِرّ عشق سایه مستدام حضرت خورشید بر ایرانِ امام‌رضا(ع) رویداد فرهنگی «صحن شادی» ویژه کودکان در حرم امام‌رضا(ع) برگزار شد ردّپای امید حوالی حرم | روایت‌هایی از تلخ‌وشیرین لحظه‌های اضطرار زندگی رئیس ستاد امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر کشور: بدون مردم، امربه‌معروف به مقصد نمی‌رسد + فیلم جانشین سازمان اطلاعات سپاه: دشمن امروز با تمام توان برای تضعیف ایران و ضربه به دین و رهبری وارد میدان شده است آیت‌الله صدیقی: امروز با آسیب‌های نوظهور اجتماعی رو‌به‌رو هستیم که نیازمند شناخت هستند + فیلم نخستین یادواره شهدای جهادگر خراسان رضوی برگزار شد | اهدای بیش از ۸ هزار سری جهیزیه به زوج‌های جوان برگزاری جشن‌های میلاد امام‌رضا(ع) در گستره جهانی ویدئو | خلیج‌فارس میزبان خادمان امام‌رضا(ع) اولین گروه زائران مشهدی حج ۱۴۰۴ عازم سرزمین وحی شدند + فیلم
سرخط خبرها

سِرّ عشق

  • کد خبر: ۳۳۱۴۳۳
  • ۱۸ ارديبهشت ۱۴۰۴ - ۱۵:۳۰
سِرّ عشق
همه کفترهایش اسم داشتند. از همه رنگ. از ساراخانم بگیر تا قلندر و طاسمنوچ. طاسمنوچ کله‌اش پر نداشت و از منوچهر خریده بود و این اسم را برایش انتخاب کرده بود.
حامد عسکری
نویسنده حامد عسکری

در صعله را وا کرد. کفتر‌ها هوریز کردند و از شاخه به شاخه پریدند، هشششش کشید و گفت: خبه حالا قرشمال‌ها گربه که ندیدید. صاحبتونم، گونی گونی دون می‌خورین بعد هفته‌ای پا تو خونه‌تون گذاشتم این‌جوری کولی‌بازی در میارید. آسه بابا. کاری ندارم. پایش خورد به ظرف سفالی و ترکی که داشت چاک خورد و دو قاچ شد.

با خودش غر زد، بفرما، آب بی‌آب. اعصاب نمی‌ذارید واسه آدم که. بعد گونی برنجی پارچه‌ای را از جیبش درآورد و گذاشت لبه تخته صعله. یکی یکی کاکلی و بستنی و طاسمنوچ و قرتی و چیکو را سوا کرد. همه کفترهایش اسم داشتند. از همه رنگ. از ساراخانم بگیر تا قلندر و طاسمنوچ. طاسمنوچ کله‌اش پر نداشت و از منوچهر خریده بود و این اسم را برایش انتخاب کرده بود. هر کفتری یک اسمی داشت و هر اسمی یک قصه‌ای. سنگدانشان را دست مالید. نوکشان را باز کرد و تا بیخ حلقشان را معاینه. 

فوق تخصص نگهداری کفتر داشت، همه زندگی‌اش این کفتر‌ها بودند. پشت‌بام رویی نبود که همسایه‌ها از دستش به عذاب باشند. از شهر خسته بود، از کاسبی، از تجارت، از بعد نه گفتن فروغ و جواب مثبت به خواستگار دادن یک سالی بود که دل و دماغ هیچ کاری را نداشت. سه چهار دهنه مغازه چرم‌فروشی‌اش را داده بود اجاره و توی خانه‌باغش نشسته بود و زندگی‌اش شده بود این صعله. از واکسن و داروی تقویتی و آنتی‌بیوتیک، همه‌چیز کفتر‌ها را حفظ بود. 

آن‌قدر خبره بود که کفترهایش را که پر می‌داد، فرود که می‌آمدند یکی یکی یک پر قناری خیس، نرم و لطیف انگار گلوی تنگ بلور را می‌شوید. به حلقشان می‌کشید و به یک حرکت تروفرز خلط و گردوغبار بیخ حلق کفتر‌ها را بیرون می‌کشید و دوباره زیر شیرآب و دوباره کفتر بعدی. آن روز روز خاصی بود، طاسمنوچ و کاکلی و بستنی و قرتی و چیکو را ریخت توی گونی وگونی را گذاشت عقب جیپ و دنده چاق کرد سمت مشهد. 

باد اردیبهشت توی زلف‌های بلندش می‌خورد و تمام راه دولتمند خلف گوش می‌کرد. شاه پناهم بده خسته راه آمدم ... و گونی کفتر‌ها را می‌پایید که چیزی نشود. به مشهد رسید. یک پارکینگ عمومی حوالی حرم ماشین را پارک کرد. گونی کبوتر‌ها را مثل متنی مقدس در دست داشت و بی اعتنا به زائر‌ها با کفتر‌ها حرف می‌زد: جای خوبیه، نگران نباشید، آب و دونتون به قاعده اس. صعله و قفسم خبری نیست. 

فقط باس حواستون باشه رو اون طلاییه خراب‌کاری نکنید آبروی من بره باریکلا پسرای گل، کفترخانمای قشنگم هستن می‌تونید وصلت کنید، بابا بشید. فقط چشم و گوش درویش. خدا یکی و پیمبر یکی و یار یکی، گفته باشم. فکر منم از سرتون به‌در کنید. انگار شهابی نبوده. یعنی بوده. عین شهابی اومده و رفته. از پیش شهاب دارید می‌رید پیش خورشید. آباریکلا. رویش نشد به خادم‌ها بگوید برای آقا کفتر آورده‌ام. همان جلو ورودی نواب کفتر‌ها را پرداد و تا نقطه شدن تماشایشان کرد. بعد بازرسی شد و رفت داخل. سر خم کرد، آستان بوسید و گفت: ببین نوکرتم من شش تا از گل بارمو آوردم خدمتت. 

خودتون گفتید از چیزی که دوس دارین ببخشین. منم این چندتا حیوون رو عاشقشون بودم و تقدیم کردم. مخصوصا طاسمنوچو، خیلی بامعرفته حیوون، خلاصه که پیشکش، عارضم بهتون که قصه من و فروغ رو در جریانید دیگه؟ شیرینی خورده بودیم. زد زیر میز، شد اونچی نباس می‌شد. رفت شد زن مردم. مام دیگه پشت زن مردم حرف چی؟ نمی‌زنیم. ولی نوکرتم مام دل داریم، داریم تنهایی اذیت می‌شیم، هی پیش رفیقام قپی میام که دارم با این کفترا و اجاره‌مغازه‌ها عشق می‌کنم ولی پیش شما ملق‌بازی نداریم. تو اون باغ باس صدا بچه بپیچه نه بغ‌بغوی کفتر، آره نوکرتم. حرف‌ها را گفت مفصل هم گفت. دست بر سینه گذاشت و خداحافظی کرد و بیرون زد. 

از حرم بیرون آمد، پشت سرش زنی گفت آقا ببخشید، صورتش در خنکای فلفل نمکی چادر پیچاک بود. سر پایین انداخت: جانم آبجی؟ زن شرمگین و مردد گفت: من پشت ستون بودم حرف‌های شما رو شنیدم. بقیه‌اش را نمی‌نویسم، چون شهاب و مرضیه ممکن است قضاوت شوند. به اصطلاح فیلم‌ساز‌ها جامپ کات می‌زنیم. مخلص کلام اینکه چند ماهی هست توی آن باغ هم صدای بغ‌بغوی کفتر هست و هم آغو بغوی دو نوزاد شیرین.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->