بالأخره زمان آخرین امتحان فرارسید. در یک روز عجیب، بچهها همه برای جشن پایان سال، درحال باد کردن بادکنک بودند و من هم تندتند سر بادکنکهای بادشده را گره میزدم.
کد خبر: ۱۷۱۵۰۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۱۰
بعضی وقتها شاید با مشکلی روبهرو شویم، یک مشکل بزرگ. این جور وقتها شاید با خودمان بگوییم هیچ راهی وجود ندارد که مشکل را حل کنیم، اما همیشه یک راهی هست!
کد خبر: ۱۶۴۲۸۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۴
همهچیز از آن سالاد ماکارونی دلبرانه شروع شد، همان که پر از تکههای خیارشور بود و عمهپری با گوجههای گیلاسی تزیینش کرده بود.
کد خبر: ۱۶۷۴۲۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۳
بعضیها عادت دارند وقتی میخواهند میوهای از درخت بچینند، با چوب و دمپایی و ... به سمت درخت حمله کنند.
کد خبر: ۱۶۲۱۲۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۰۸
اواخر خردادماه بود و امتحانات را با موفقیت تمام کرده بودیم. بابا قول داده بود اولین جمعهی پیش رو ما را به گشتوگذار ببرد.
کد خبر: ۱۶۴۲۷۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۰۷
نه، اشتباه نمیکنم. درست دیدم. خودش بود، خود خودش. پشتش سمت من بود.
کد خبر: ۱۶۴۳۱۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۰۶
خبر را که شنیدم خندیدم. مثل یک پرندهی رها دورتادور حیاط مدرسه چرخیدم. واقعا نمیتوانستم جلوی خوشحالیام را بگیرم.
کد خبر: ۱۶۱۵۰۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۰۳
بابا برایش هدیه خریده. جعبهی هدیهاش صورتی است و رویش یک پاپیون سفید خالخالی چسبانده شده.
کد خبر: ۱۶۲۱۲۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۰۱
چهار سالی بود که خانوادگی به قم نیامده بودیم. هرچه به قم نزدیکتر میشدیم گرمای هوا بیشتر میشد.
کد خبر: ۱۶۲۱۱۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۰۱
ای کاش میتوانستم این لحظه از زندگیام را با کسی تقسیم کنم تا هم حس و حال خوبم را با دیگران شریک شوم و هم ذهنم را از این همه حرف و کلمه خالی کنم.
کد خبر: ۱۶۰۹۳۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۲۷
بابابزرگ، پهلوان اول محله است. نه اینکه فکر کنید چون بابابزرگ من است دارم تعریفش را میکنم.
کد خبر: ۱۶۱۱۰۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۱۸
همیشه دلم میخواست پشت آن میز چرمی بزرگ بشینم، روی آن صندلی مشکی پشتبلند چرخدار.
کد خبر: ۱۵۴۶۴۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۱۶
در این دنیا کارهایی هست مخصوص روزگار نوجوانی. تصمیمهایی هست که فقط در همین حالا که نوجوانی میتوانی بگیری.
کد خبر: ۱۵۳۷۹۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۱۲
اسم من الهام است و خیلی خوشحالم که دیگر به سن تکلیف رسیدهام و توانستم امسال برای اولینبار یک روزهی کامل بگیرم.
کد خبر: ۱۵۰۵۴۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۱/۳۱
این یعنی اوج بدشانسی! با لبان ورچیده به پنجتومانی کمی چروک و چسبزدهای که خاله به من داد نگاه کردم.
کد خبر: ۱۵۰۵۲۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۱/۰۹
شاید همهی ما اسم ننهبهار و عمو نوروز را شنیده باشیم اما هیچوقت فکرش را هم نمیکنیم که آنها واقعا وجود داشته باشند.
کد خبر: ۱۵۰۵۰۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۱/۰۷
هوا روشن و آرام بود. به نظرم از آن روزهای خوبی میآمد که آدم دلش میخواست بیدلیل برود بیرون و قدم بزند.
کد خبر: ۱۴۸۷۵۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۱
هستی نگاهم میکند. از طرز نگاهش کمی میترسم. احساس میکنم مثل هیپنوتیزمشدههاست.
کد خبر: ۱۴۱۷۸۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۱۴
خیلی خوشحال بودم، آنقدر که اگر جام قهرمانی المپیک را بالای سر برده بودم، شاید آنقدر خوشحال نمیشدم!
کد خبر: ۱۳۴۳۵۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۱۶
نگاهم به انارهای سرخ روی درخت گیر کرده بود. انارها زیر آفتاب برق میزدند.
کد خبر: ۱۳۵۱۱۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۳۰