کتابها نشسته بودند توی قفسه و چرت میزدند. خیلی وقت بود کسی سراغشان نیامده بود. ورقهایشان از بس باز نشده بود درد گرفته و روی سرشان خاک نشسته و روی جلد بعضیهایشان عنکبوت تار تنیده بود.
کد خبر: ۱۸۵۰۳۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۴
اینجوری شد که جلو خانهی ننهجان حسابی شلوغ شد. پر از زن و مرد و بچه شد. بعضیها با خودشان کاسه هم آورده بودند. همهشان هم یک قاشق توی جیبشان گذاشته بودند.
کد خبر: ۱۷۷۴۶۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۴
درخت تازه میخواست داد بزند و چیزی بگوید اما باد فرصتی به او نداد و توی یک چشم به هم زدن، وزید و برگهای زیر درخت را فوت کرد و به همهجا پاشید.
کد خبر: ۱۷۷۴۲۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۳
بعضیها دوست دارند همیشه یک چیزهایی را برای روزی که شاید چارهای نداشته باشند کنار بگذارند، چیزهایی مثل پول و لباس و خوراکی و ... . آقاموشه هم اینطور بود.
کد خبر: ۱۹۳۲۰۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۱۸
از هر کسی که میپرسم، یک مدل امتحان میانترم داده است: عدهای تستی، عدهای تشریحی. خوششانسترها اما بر اساس نمرهی ارزشیابی دو ماه اول امتیاز گرفتند و استرس امتحان از بیخ گوششان گذشت.
کد خبر: ۱۸۵۰۶۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۱۷
بابا دیــس گرد مســـی را بینمان گذاشت. به نانهای سنگک کنجدی و کبابهای داغ اشار کرد و گفت: بسما... . بفرمایید. ازگرسنگی بیطاقت شده بودم.
کد خبر: ۱۷۷۴۸۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۰۸
به نظر خانم حمیدی، امیدواری، امضای شعرهای من است. خانم حمیدی معلم ادبیات همهی کلاس هفتمیهاست.
کد خبر: ۱۸۵۰۲۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۹
شایان میگفت از روی طرز حرف زدن و لحن صدای آدمها متوجه میشوند چهقدر مهمان آمده است برایشان یا مثلا اینکه مهمانها واقعا شاد هستند یا الکی ادای شادی را درمیآورند.
کد خبر: ۱۷۷۴۳۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۵
خوشحال بودم و دوست داشتم این لحظه از زندگیام را با کسی تقسیم کنم. تا امروز همهی احساسهای خوبم را با مامان و بابایم شریک شده بودم اما حالا دنبال آدمهای امن بیشتری میگشتم برای شنیده و فهمیده شدن.
کد خبر: ۱۸۲۸۹۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۲
نگاه کردم به کوهی از کتابهای ریز و درشت خواندهنشده روی میز که حالا باید غمگین و شکستخورده برگردانده شوند توی قفسه کتابخانه.
کد خبر: ۱۷۷۴۱۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۰۹
سال پیش همین روزها در یکی از روزهای خوب خدا، پس از اینکه کارگاه ادبی کولهپشتی به پایان رسید، به دیدار آشناترین آشنایان یعنی شهدای آرمیده در میدان شهدا رفتیم.
کد خبر: ۱۷۴۴۶۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۰۵
هوا که سرد میشود، همه دنبال یک جای گرم برای خودشان میگردند تا حسابی گرم شوند. خانمکلاغه هم سردش بود. توی لانهاش چیزی نداشت خودش را گرم کند. برای همین پرید و رفت.
کد خبر: ۱۷۷۴۸۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۰۴
ساعت ۷ صبح بود. باد خنکی برگهای زرد و نارنجی درخت انجیر را توی باغچه تکان میداد. تلویزیون داشت یک سرود زیبا پخش میکرد.
کد خبر: ۱۷۷۳۴۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۰۲
از مدتی پیش کمتر کارتون میدیـــدم. تمــاشـــای تلویزیون با آن تصاویر تار و کدر خستهام میکرد.
کد خبر: ۱۷۷۳۴۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۸
وقتی که وحید برای اولین بار چشمش از پنجرهی هواپیما به گنبد زیبا و گلدستههای طلایی حرم افتاد دلش آرام گرفت.
کد خبر: ۱۷۷۰۳۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۵
هر سال محرم و صفر که میشود، کلی هیئت عزاداری از شهرها و روستاهای دور و نزدیک به مشهد میآیند تا کنار حرم امام رضا(ع) عزاداری کنند.
کد خبر: ۱۷۷۰۳۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۰
من خاری بودم در صحرای سوزان دشت نینوا که با وزش باد، به این طرف و آن طرف میرفتم. سال ۶۱ هجری بود که کاروانی دیدم. ۷۲ مرد و زنان و کودکانی که با آنها بودند.
کد خبر: ۱۷۴۲۶۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۱۴
اربعین که از راه میرسد، کوچهها پر از بوی خوش نذری میشود. خالهجان هم هر سال اربعین، نذری داشت. شلهزردهای نذری او حرف نداشتند.
کد خبر: ۱۷۶۹۵۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۱۴
دفتر و نوشتن را کنار گذاشتم. همهچیز را فراموش کردم و دویدم سمت بابا. پرسیدم: «میخواهید بروید کوه. کدام کوه؟ من هم بیایم؟» بابا لبخندی زد و گفت: «جایی که میخواهم بروم از کوه زیباتر است.»
کد خبر: ۱۷۵۰۲۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۱۲
به سال گذشته فکر میکنم، به قبل از اینکه باباحاجی خانهی روبهرویی را خالی کند، درخت سپیدار را تنها بگذارد و برای همیشه از این دنیا برود.
کد خبر: ۱۷۶۹۶۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۱۱