فروش تئاتر‌های روی صحنه مشهد از ۲۹ میلیارد ریال عبور کرد (۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۴) فرار از پله‌های اضطراری فقر | نگاهی به تئاتر «زهرماری» که این شب ها در تماشاخانه مایان روی صحنه است قصه های بزرگ برای بچه‌های کوچک | چند پیشنهاد خرید شاهنامه برای کودک و نوجوان پوستر فیلم بی‌سروصدا منتشر شد + عکس مسابقه «شادآباد» روی آنتن تلویزیون+ زمان پخش صفحه نخست روزنامه‌های کشور - یکشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۴ خوانندگی مشترک علی پهلوان و کریس دی‌برگ مهمانان جدید برنامه ۱۰۰۱ محسن کیایی مشخص شدند + زمان پخش امیر جدیدی و هدی زین‌العابدین در فیلم اسکورت گروس عبدالملکیان برنده جایزه شعر در ایتالیا شد ️ فیلم کوتاه «حیوان دو پا؛ گوسفند» در راه مصر فیلم سلام علیکم حاج آقا توقیف شد آغاز اکران فیلم ترسناک بازگشت به تپه خاموش در آمریکا سعید غلامحسین‌پور، نوازنده و سازگر، درگذشت + علت فوت ساخت یک فیلم پرهزینه از زندگی ترامپ برگزاری اختتامیه دومین جایزه ملی سرو ایران برگزاری همایش بین‌المللی بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی در مشهد مقدس
سرخط خبرها

بندر سوخته یا زمین سوخته؟

  • کد خبر: ۳۳۱۸۸۴
  • ۲۱ ارديبهشت ۱۴۰۴ - ۰۸:۲۹
بندر سوخته یا زمین سوخته؟
«هوا انگار که سنگین است. انگار که چیزی ناپیدا رسوب می‌کند و روی دل‌ها می‌نشیند و انگار که تا انفجار شهر و پس‌راندن همه‌ی سنگینی‌ها که دل‌ها را می‌ترکاند و گلو‌ها را خفه می‌کند، چیزی باقی نمانده است.»

این‌ها جملاتی از کتاب «زمین سوخته» احمد محمود است، یکی از چندین رمان برتر او که پیرامون موضوع جنگ و درد‌های پس از آن نوشته شده‌است. «جنگ» که سایه‌ی سیاه شوم‌اش بر سر جنوب و مردمانش بود و پس لرزه‌ها و تاثیرات پس از آن تا سال‌ها گریبان گیر مردم این سرزمین بود.

حالا دیگر همه می‌دانند از غم یا تاب آوری هشت ساله‌ی مردمان جنوب است یا شادی‌های عجین شده با درد، که بودن در جنوب و تماشای بندر ترکیبی از غم و شادی توام است. بسیاری از آثار هنری ساخته شده اعم از فیلم‌ها، کتاب‌ها و حتی موسیقی، چاووش‌خوانی، شروه‌خوانی و تمام آن چیزی که بشود به درک بیش‌تر این خطه از سرزمین‌مان ما را به هم نزدیک کند، همگی ردی از غم دارند و انگار تمام این آثار شبیه به هم‌اند. مثل این می‌ماند که غمی مبتلا در این خطه به شکل‌های متعددی خودش را نشان می‌دهد، اما همگی از یک رگ و پی‌اند: (خون، انفجار و زمینی سوخته...)

 بعد از ظهر روز شنبه ششم اردیبهشت ماه انفجاری سهمگین در بندر شهید رجایی اتفاق افتاد. حادثه‌ای که احتمال می‌رود از انفجار مواد شیمیایی نگهداری شده در کانتینر‌ها بوده، اگرچه علت اصلی این اتفاق هنوز در دست بررسی است، اما شدت این اتفاق به حدی بوده که شاید بتوان آن را یکی از چندین حوادث ناگهانی و عظیم در طول تاریخ نام برد. فاجعه‌ای که انگار دوباره جنوب و هوای بندر را در آتش و خون سوزاند و دل‌ها را در غم جان‌های بی‌گناهش.

 در اردیبهشت یک روز ظاهرا معمولی، از آن روز‌هایی که اغلب هوای مطبوع و دل‌انگیزش هوس آب‌تنی تو دریا و بندر به سر آدم می‌اندازد، فاجعه‌ای در بندر شهید رجایی رخ داد. انفجاری چنان غیرمنتظره و سهمگین که ده‌ها کشته و هزاران سوخته و چندین مفقود بر جای گذاشت.

در بخشی از کتاب (زمین سوخته) می‌خوانیم:

«سه راه بندر خمینی محشر کبراست. سه راه بندر خمینی دروازه شهر است بطرف بندر ماهشهر و بهبهان و رامهرمز. دروازه‌ی شهر است به طرف مسجد سلیمان و شوشتر و دزفول.»

خط به خط زمین سوخته هر کسی را می‌تواند به شباهت غم عجین شده در سرزمین جنوب و این اتفاقات و بلایای سهمگین نزدیک کند؛ و اصلا چه کسی‌ست که از اهمیت بندر شهید رجایی و نقش مهم آن در مبادلات خارجی پی نبرد. بندر شهید رجایی در فاصله‌ی بیست و سه کیلومتری غرب بندرعباس در استان هرمزگان است، بندری که انگار دروازه‌ی تجارت و صادرات و واردات ۷۰ درصد ترانزیت بنادر کشور را به عهده دارد، چنان در خاک و خون گم شد و چنان صحرای محشری به راه افتاد که چندین نفر انسان در گستردگی این آتش مهیب و سردرگمی خبر‌ها گم شدند.

«درد قد می‌کشد. غم، زنده و جاندار موج برمی‌دارد.»

تصاویری از ماشین‌های مچاله شده، دودی غلیظ برخواسته از کانتینرها، آتشی مهار نشدنی، جاده‌ای انباشته از تکه خودرو‌ها رو به ناکجاآباد و ویدئویی از زن کارمندی که با شنیدن صدای انفجار به سمت پنجره نزدیک می‌شود و بعد همزمان با موج انفجار از پنجره به سمت میزکارش چنان پرتاب می‌شود که دل آدم را به درد می‌اندازد.
«ناگهان قاب پنجره سرخ می‌شود و همزمان با سرخ شدن آسمان، صدای مهیب انفجاری که تمام شهر را می‌لرزاند، از جا می‌کندم و پرتم می‌کند.»
مردان نجات یافته و نیمه جان این حادثه و از همه بدتر آنهایی که نمی‌دانند در غیاب فرزندشان چطور ردی از او را در ساعت و دستبند و انگشتر به جای مانده از آنان شناسایی کنند.

«چشمم می‌افتد به دستی که در انفجار از شانه جدا شده است و همراه موج انفجار بالا رفته‌است و تو خوشه‌ی خشک نخل پایه بلند گوشه‌ی حیاط ننه باران گیر کرده است. آفتاب کاکل نخل را سایه روشن زده است، خون خشک، تمام دست را پوشانده است. انگشت کوچک دست، از بند دوم قطع شده است و سبابه‌اش، مثل یک درد، مثل یک تهمت و مثل یک تیر سه شعبه به قلبم نشانه رفته است.»

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->