کاهش ۷ درصدی زادوولد‌ها در  خراسان رضوی | جوانی جمعیت رو به زوال خطر پوکی استخوان در کمین این افراد است هشدار متخصصان درباره مصرف زیاد دارچین مراقب توت خوری در خیابان باشید ویتامینی مهم برای سوخت و ساز بدن افزایش تعرفه زایمان بدون درد لاغری سریع، مرگ آرام! تصویب ۹ رشته هنری جدید برای هنرستانی‌ها بحران آب در ۴۴ سد کشور | وضعیت اسف‌بار سفره آب‌های زیرزمینی به دلیل برداشت‌های بی‌رویه تولد سالانه ۳ تا ۴ هزار نوزاد کم شنوا در کشور طرح محیط‌یار در مدارس اجرا می‌شود | باید دانش‌آموزان را با مفاهیم محیط زیست آشنا کنیم انتظار بازنشستگان تأمین‌اجتماعی برای صدور احکام حقوقی بر مبنای متناسب‌سازی ۷۰ درصدی | بازنشستگان: واریز حقوق را به تعویق نیندازید قتل دایی بر سر ارث و میراث | فرزندان مقتول خواستار قصاص پسر عمه‌شان شدند شربت مرگبار و سرقت ۱۰ میلیاردی در مشهد؛ افشای شگرد شیطانی سارقان خارجی در پوشش نظافتچی منزل! مدارس و دانشگاه‌های کدام استان‌ها فردا (سه‌شنبه، ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۴) غیرحضوری است؟ گرایش گسترده جوانان به بازی‌های رایانه‌ای | درآمد ماهانه گیمر‌های حرفه‌ای از ۱۵ تا ۴۰۰ میلیون! شیطان کودک‌آزار در یک‌قدمی چوبه دار طرح وزیر میراث فرهنگی برای لغو روادید میان ایران و ۳۲ کشور عضو «دی‌هشت» بودجه قطره‌چکانی، دردی از جاده‌های پرخطر فریمان خراسان رضوی دوا نمی‌کند ۵ هزار معلم در مسیر تحول یادگیری | مدرسه‌سازی تنها آغاز راه است وزیر آموزش و پرورش: اجازه نمی‌دهیم دانشگاه فرهنگیان ضعیف شود تأیید کتک خوردن معلم زرندی از پدر دانش‌آموز | پیگیری‌های قانونی و قضایی در حال انجام است شناسایی ۱۷ مورد بیمار مبتلا به تب دنگی در کشور (۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۴) جان باختن ۵۷ کودک در غزه به دلیل سوءتغذیه رسیدن به اهداف سند تحول در نظام آموزشی نیازمند کمک فرهنگیان است افزایش چشمگیر بودجه دانشگاه فرهنگیان در دولت چهاردهم | نخبه‌ترین دانشجویان به این دانشگاه می‌آیند آموزش‌های شخصی‌سازی‌شده هوش مصنوعی، خلأ توجه فردی معلم را جبران می‌کند مشخصات کامیون‌داران مشهدی که در سانحه بندرعباس جان خود را از دست دادند + جزئیات و فیلم کتب درسی دانش‌آموزان استثنایی بدون تأخیر توزیع می‌شود ماما، مدافع خط مقدم سلامت مادر و نوزاد  راز‌های پنهان تاثیر خوراکی‌های ترش بر سلامتی
سرخط خبرها

آخرین بار کی پدرت را دیدی؟

  • کد خبر: ۷۳۵۴۷
  • ۱۷ تير ۱۴۰۰ - ۱۰:۵۷
آخرین بار کی پدرت را دیدی؟
حبیبه جعفریان - نویسنده و روزنامه نگار

سی وپنج سالم است. در اتاقی که یک تخت یک نفره وسط آن است، ایستاده ام، تنها. روی آن تخت یک نفره که از آن مقدار زیادی لوله و سیم آویزان است، پدرم خوابیده است. سر یا ته همه آن لوله‌ها و سیم‌ها به جایی در بدن او وصل می‌شود. چشم هایش بسته است. چهار ماه است در کماست. هر روز می‌آیم همین جا، می‌ایستم کنار این تخت و نگاهش می‌کنم. گاهی دستش را که انگشت‌های کشیده‌ای دارد، می‌گیرم. فشار کوچکی می‌دهم که بعضی روز‌ها او هم با فشار کوچکی، جوابم را می‌دهد.


پرستارش به من می‌گوید: «باهاش حرف بزن! می‌فهمه.». من، اما فقط نگاهش می‌کنم. گاهی از چشم هایش همان طور که بسته است، قطره‌ای سر می‌خورد پایین. آیا درد می‌کشد؟ من ایستاده ام و این منظره را تماشا می‌کنم. نه نزدیک‌تر می‌شوم نه از اتاق می‌آیم بیرون. انگار منتظرم آخرش را ببینم. آخرش چه می‌شود؟ پدرم می‌میرد؟


آن شب بابا تنها مانده بود. پرستار نداشت. خواهر و برادرهایم هم هیچ کدام نمی‌توانستند بیمارستان بمانند. شب چهارشنبه سوری بود. آخرین چهارشنبه سال که شهر با آتش بازی و ترقه، قرق و محاصره می‌شود. یادم هست ساعت ۹ شب بود و تازه از سر کار رسیده بودم خانه که برادرم زنگ زد و این‌ها را گفت. گفت تو می‌توانی بروی پیشش بمانی؟ گفتم می‌توانم و رفتم بیمارستان.


از پنجره اتاق می‌دیدم که فشفشه‌ها با صدای خفه‌ای در آسمان باز می‌شوند و ترقه‌ها گستاخانه زوزه می‌کشند و جلوی پای عابر‌ها می‌ترکند. بابا چشم هایش بسته بود. اتاقی که تخت بابا را وسطش گذاشته بودند، بزرگ، تمیز، زشت و سفید بود با یک کمد دیواری جادار که آن تهش، لباس‌های بابا در چوب لباسی آویزان بود. کف کمد یک پوشه افتاده بود؛ نامرتب و به حال خود رهاشده. برش داشتم. گزارش پزشکی روزانه بابا بود در این سه ماه. قند،  چربی، اوره، عفونت، ضربان قلب،  تنفس و ضریب هوشیاری که عددی بود نزدیک به مرگ.

 

شروع کردم به خواندنش. اول سرپا بودم. بعد پخش شدم کف اتاق روی سرامیک‌های سفید و همه آن اعداد احمقانه بی رحم را در آن ستون‌های کج وکوله دانه دانه مرور و بررسی کردم. وسطش هر ۱۰ دقیقه می‌رفتم صورت بابا را نگاه می‌کردم و دستم را جلوی بینی اش می‌گرفتم که لوله‌ای داخلش بود.


آن شب تا صبح در همین آمدورفت بودم. یک بار که رفتم سراغش، ۵ صبح بود. وقت نماز، چشم هایش باز بود، ولی بریده از جهان. تخت را دور زدم (به پهلو خوابانده بودندش.) آمدم پشتش ایستادم و لب هایم را چسباندم به گوشش. از قرآن چیز‌هایی حفظ بودم. خودش یادم داده بود. از بچگی و برایش خواندم: «والعصر. ان الانسان لفی خسر. الاالذین امنو و عملوالصالحات و تواصوبالحق و تواصوبالصبر.» چشم هایش را نمی‌دیدم که آیا هنوز باز است یا نه، ولی صدای نفس هایش را می‌شنیدم که کم کم شمرده و آرام می‌شد.
آن شب آخرین باری بود که پدرم را دیدم.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->