حضور انتشارات انقلاب اسلامی با ۲ اثر تحسین‌شده از سوی حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران برنامه‌های تلویزیون، ویژه سی‌و‌ششمین نمایشگاه کتاب تهران آغاز ثبت‌نام اصحاب رسانه برای حضور در هجدهمین جشنواره بین‌المللی فیلم مقاومت فیلم کوتاه «شباهت» در راه جشنواره یوآلیتی ترکیه فیلم «دنیای ژوراسیک: قلمرو» اسپیلبرگ، پرهزینه‌ترین اثر تاریخ سینما رونمایی از آلبوم موسیقی لحظه‌ای کوتاه صحبت‌های پژمان بازغی درباره نقش‌آفرینی‌اش در سریال یزدان حرم مقصد اول است | درباره علیرضا مسعودی، مشهور به علی مشهدی، سینماگر و داور چهارمین جشنواره رسانه‌ای امام رضا (ع) جزئیات ایجاد نئوبانک ویژه اصحاب فرهنگ و هنر «رستن»؛ بازنمایی طبیعت با نگاهی هنرمندانه | گزارشی از نمایشگاه گروهی نقاشی هنرمندان حوزه هنری در نگارخانه اشراق مشهد فرصتی برای نشر معارف رضوی | نظر هنرمندان درباره اجرای تئاتر خیابانی در حرم امام رضا (ع) آموزش داستان نویسی | صحبت‌های بی آغاز (بخش اول) آموزش داستان نویسی | تداوم حافظه (بخش دهم) ریشه یابی تاریخ حماسه ملی ایرانیان | مرور کتاب «از شاهنامه تا خداینامه»، اثر جلال خالقی مطلق مستند میراث باد، اثر فیلم‌ساز مشهدی، در راه جشنواره کوهستان آمریکا فصل سوم سریال بازی مرکب در راه است صفحه نخست روزنامه‌های کشور - سه‌شنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۴ مجموعه داستان سیاه‌چاله منتشر شد
سرخط خبرها

بو می‌کشم طراوت این چشمه‌سار را

  • کد خبر: ۷۱۳۸۵
  • ۰۱ تير ۱۴۰۰ - ۱۳:۳۴
بو می‌کشم طراوت این چشمه‌سار را
نگار موقر مقدم - فعال فرهنگی

حرم برای من تنها پناه بردن به گوشه دنجی از بار معنوی بسیار نبود. حرم به منزله گردش‌گاهی بود که با خیره شدن به معجزه کاشی کاری‌های فیروزه‌ای‌رنگ می‌شد در انبوهی از جمعیتی کثیر گم شد. هم پناه بود، هم رهایی و هم تنهایی مطلق به‌خصوص که وقتی از فرق سر تا نوک پا لبریز خواهش و تمنا از خدایم می‌شدم، حرم امام رضا (ع) بهترین پناهم بود. هر بار که احتیاج به گمشدگی پیدا می‌کردم، فوری بند و بساطم را جمع می‌کردم و سوار واحدی می‌شدم و تا خود میدان شهدا. دل توی دلم نبود، اما بدبختی این بود که تا می‌رسیدم، انگار بی نیاز، مات و مبهوت می‌ماندم و قضیه به‌کل از یادم می‌رفت.

 
ساختمان نقشه اصلی حرم اگرچه به‌ظاهر ثابت بود، اطراف آن پیوسته در حال تغییر و تحول بود. وسعت این تغییرات تنها در آسمان‌خراش‌های اطراف آن خلاصه نمی‌شد. در هتل‌ها و مغازه‌های آن هم همین‌طور، بلکه به جهان زیرزمین آن خلاصه می‌شد که آرامگاه هزاران تن بی‌جانی بود که به آنجا پناه آورده بودند. این را درست زمانی بیشتر فهمیدم که پدربزرگ خدابیامرزم را در طبقات زیرین حرم دفن کردند و من فهمیدم نه‌تن‌ها زنده ها، که مرده‌ها بیشتر به آنجا پناه می‌آورند. این شد که پا به جهان کشف و شهودی گذاشتم و همه‌جای حرم را سیاحت کردم.
 
سفر یک‌روزه من از صبح زود، بعد از کنسلی اولین کلاس دانشگاهم شروع می‌شد و تا خود غروب ادامه داشت. اول به جست‌وجوی کتابخانه اش می‌رفتم و بعد از در شیخ طوسی به طبرسی، از صحن آزادی به صحن انقلاب و آخر سقاخانه اسماعیل‌طلا قدم می‌زدم. گاهی شانس یاری می‌کرد و به رستورانش می‌رفتم. گاهی حتی به خیره شدن به فوجی از کبوتر‌های سینه‌کفتری که روی بام سقاخانه می‌پریدند، اکتفا می‌کردم و مدام به خدایم فکر می‌کردم. دیگر می‌دانستم که در تاریخ، حرم روز‌های بسیار سختی را گذرانده، همه جور آدم دیده، جنگ دیده و حتی وحدت و یگانگی شب‌های پرشور شام غریبان را گذرانده و شب‌های بارانی زیادی داشته است. آن لحظه که شرشر باران امان همه را می‌برد و همه را فراری می‌دهد، یک عده زیر باران تازه صحبتشان با امام رضا (ع) گل می‌کند. من، اما به غیر از این روزها، گاهی زیر خنکای کولر‌های سرد حرم، سمت خواهران، دراز کشیده ام و با آنکه می‌دانستم نباید این کار را بکنم، به شکل عجیبی به بی‌خیالی محض رسیده ام.
 
انگار لحظه‌ای منگ همه اتفاقات زندگی‌ات، فرمان را دست کسی بدهی و اطمینان کنی که تا خود مقصد صحیح و سالم می‌رساندت. این کار را بار‌ها دزدکی کردم و نفهمیدم که ممکن است همین احساس را دوباره در شکل و شمایل دیگری تجربه کنم، وقتی که تازگی‌ها مادربزرگ خدابیامرزم را مثل دوکی که گرداگرد ریسمان مرگ پیچیده باشد، کشیده و لاغر در گهواره‌ای از خواب ابدی گذاشتند و ما دورش حلقه زدیم. درست همان موقع بود که آن احساس اطمینان به سراغ من آمد. بار‌ها به موزه و کتابخانه و صحن‌های حرم رفته و گاهی چنان موی دماغ آن مکان‌ها شده بودم که حتی برخی خادمانش را می‌شناختم و از گم‌شدن در صحن حظ می‌بردم. اما این‌بار گهواره مادربزرگم بود که روی کاشی‌های مرمرین زمین گذاشته بودند و همه داشتند نماز می‌خواندند. من همان حس بی‌خیالی دوباره به سراغم آمد و یکباره خیال کردم که نباید حالا و در این لحظه آن احساس به سراغ من بیاید. شرم کردم که چرا بی خیال و آرامم، اما نماز را خواندم و نمی‌دانستم که قرار است دوباره به جهان دیگری از این جغرافیا راه پیدا کنم.
 
درست زیر چلچراغ رواق حضرت زهرا، آنجایی که بی واهمه بودن از سر تقصیرات و اتفاقات زندگی را به ما یادآور می‌شد، دیدم چنان آرام و خوش خیال دراز کشیده است و کاری به ناآرامی بقیه ندارد که راستی‌راستی قرار است همیشه آنجا بخوابد. بدون آنکه خوابیدن در آن مکان اشتباه باشد، حتی بدون سنگی، نشانه‌ای، محض رضای خدا علامتی برای سنگ قبرش. صورت آرام بچه‌مانندش، با آن ۲ مهر کربلا روی چشمانش، چنان بی‌واهمه بود که فهمیدم فرمان زندگی‌اش را دودستی داده است به کسی که می‌داند تا ته مقصد سالم می‌رساندش. مادربزرگم را توی خاک گذاشتند و نشانه سنگش شد زیر چلچراغی از یک روشنایی مرموز که هربار ما را به مرگ و زندگی دوباره وامی داشت و شد جان پناهش برای همیشه.
 
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->