محفل قرآنی «دختران رضوی» ویژه دهه کرامت ۱۴۰۴ در حرم امام‌رضا(ع) برگزار شد درس‌هایی از نهج البلاغه | صلاح مردم شاهچراغ، امین ولایت | جلوه‌هایی از حیات بابرکت حضرت احمدبن‌موسی (ع) ایران امام رضا (ع) و رسالت هنر دینی در آیینه حرم قائم‌مقام تولیت آستان قدس رضوی: پیوند تعلیم و تربیت با فرهنگ رضوی مستحکم است «امیرالمومنین (ع)، معیار زندگی و الگوی حکمرانی» شعار دهه ولایت و امامت ۱۴۰۴ انتقال موزه ملی قرآن به سعدآباد عکس‌های باکیفیت از حرم امام‌رضا(ع) اجرای مراسم سنتی «طبق دسترخوان» زائران اردوزبان در حرم امام‌رضا (ع) به‌مناسبت دهه کرامت ۱۴۰۴ آغاز دریافت حضوری ارز ویژه حج از امروز (۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۴) درباره فضایل نماز یکشنبه ماه ذی‌القعده رونمایی از آلبوم «شاه خراسان» در مشهد (۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۴) آموزش قرآن به روش مهدالرضا(ع)، از سنین پایین در کشور توسعه می‌یابد جلوه‌ای زیبا از عشق به قرآن | اجتماع ۵ هزار نوگل قرآنی در صحن پیامبراعظم(ص) حرم مطهر رضوی + ویدئو اعلام ویژه‌برنامه‌های گرامیداشت سالروز شهادت خادم‌ جمهور | سردار سلامی، سخنران آیین بزرگداشت شهدای خدمت در مشهد تشرف ۱۰۰۰ زائر سالمند و معلول مشهدی به حرم امام‌رضا(ع) در قالب طرح «معین‌الضعفا»، طی دهه کرامت ۱۴۰۴ جشن خانوادگی «ایرانِ امام‌رضا(ع)» هجدهم اردیبهشت ۱۴۰۴ در مشهد برگزار می‌شود
سرخط خبرها

مرور اندوه مرد

  • کد خبر: ۳۰۳۷۸۵
  • ۱۴ آذر ۱۴۰۳ - ۱۴:۰۵
مرور اندوه مرد
مرد توی جنگ چندباری جانباز شده بود و با توجه به منصب پدرهمسرش که پسر عمویش هم بود، می‌توانست با مدارک جانبازی و تخصص و توان مدیریتی که داشت کلی درآمد داشته باشد، ولی کار خصوصی و شخصی را دنبال کرد
حامد عسکری
نویسنده حامد عسکری

من یک خانواده کوچک دوست‌داشتنی می‌شناسم که توی یک شهر قشنگ و دوست‌داشتنی زندگی می‌کردند. این خانواده چهار فرزند داشتند و منتظر پنجمی بودند، خانه کوچکشان بغل مسجد بود و هر روز صدای بازی بچه‌ها هوریز می‌کرد توی حیاط مسجد. زن هرچه که می‌پخت اول سهم همسایه‌ها را کنار می‌گذاشت. مرد کارآفرین بود، توی این سی‌و‌چند سال عمرش چندتا چاه حفر کرده بود. کلی باغ طراحی کرده و ساخته بود. ورزشکار بود و توی فنون رزمی هم خیلی تبحر داشت.

مرد توی جنگ چندباری جانباز شده بود و با توجه به منصب پدرهمسرش که پسر عمویش هم بود، می‌توانست با مدارک جانبازی و تخصص و توان مدیریتی که داشت کلی درآمد داشته باشد کلی مقام و پست داشته باشد، ولی کار خصوصی و شخصی را دنبال کرد و حواسش به مردم بود. دوشنبه بود، پدر همسرش چند وقتی بود ناخوش بود، دورش را خلوت کردند، دختر مرد و نوه‌هایش کنارش بودند.

درهمسر، حاکم آن دیار بود و گفت قلم و کاغذ بیاورید چیزی یادگار بنویسم. یکی از آنها گفت‌: هذیان می‌گوید. مرد از نوشتن پشیمان شد. برای بار چندم گفت که وقتی من رفتم دامادم، پسر عمویم، پدر نوه‌های من جانشین من است و نشد... یعنی می‌شد که بشود ولی نگذاشتند. 

بگذریم. چند ماه بعد، مادر همین خانواده شب‌ها می‌رفت در خانه همه مردمان شهر، یادآوری می‌کرد حرف‌های پدرش را. واقعه غدیر را. جانشینی را ولی انگار کل شهر آلزایمر گرفته بودند. یک آلزایمر تزریق شده. حق شوهرش را خورده بودند و یکی را گذاشته بودند برای حکمرانی. ولی به رأی و تأیید و بیعت شوهرش نیاز داشتند. علی باید می‌پذیرفت، بی‌بیعت علی این کودتا یک‌قران هم نمی‌ارزید. علی و چند نفر دیگر در خانه متحصن شده بودند. به نشانه اعتراض مسجد نمی‌آمدند.

آنها که به دنبال کودتا بودند بالاخره رفتند و فرمان هجوم به خانه علی را گرفتند. بقیه‌اش را من رمق ندارم بنویسم. سر انگشت‌هایم مثل شمع آب می‌شود و جگرم‌کباب. دل را باید در مصیبت مادر خاکستر کرد و سوخت. باید سوخت آن‌گونه که خودش پشت در. من را چه به نوشتن از این مادر.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->