اجرایی شدن دهمین سال طرح «مهر درخشان» ویژه اقشار خاص جامعه گل آرایی حرم امام رضا (ع) با ۵۰۰ هزار شاخه گل در شب میلاد امام رضا (ع) سوّمین فراخوان جذب مربی طرح «دولت قرآن» منتشر شد + زمان ثبت نام سند چشم انداز جامع فرهنگی اربعین با همکاری اساتید عراقی و ۱۰ کشور دیگر تدوین شد اجتماع بزرگ «امام‌رضایی‌ها» در ۹ شهر ایران برگزار می‌شود نماز استغاثه برای پیروزی جبهه مقاومت اسلامی در مسجد گوهرشاد حرم امام رضا(ع) برگزار می‌شود پیام آیت‌الله مکارم‌شیرازی به کنگره یکصدمین سالگشت بازتأسیس حوزه علمیه قم | ۷ گام برای پیوند حوزه و مردم جشن میلاد امام‌رضا(ع) در کربلا برگزار می‌شود برپایی جشن باشکوه نوجوانان امام‌رضایی در حرم مطهر رضوی برگزاری جشن بزرگ خانوادگی امام‌رضایی‌ها | مشهد در شب میلاد امام‌رضا(ع)، نورباران می‌شود داستان حجاب دختران و نامه‌هایی که آن‌ها را به سوی علی‌بن‌موسی‌الرضا(ع) کشاند «ایرانِ امام‌رضا(ع)» در قلب مشهد | شهروندان و زائران، میزبانان جشن بزرگ خیابانی مدیر جشنواره‌های رضوی: اولین جشنواره بین‌المللی فیلم رضوان کلید خورد «قرآن بایسنقری»، فتح‌الفتوح نادری | روایتی کوتاه از سرنوشت بزرگ‌ترین قرآن خطی جهان که دستخط یک پادشاه تیموری است ما و یه عالمه کبوتر کلید دل‌ها در دست امام رضا (ع) | مروری بر ویژگی‌هایی که یک جهان را دلداده امام هشتم شیعیان کرده است شعر رضوی، آینه‌ای از معارف امام‌رضا(ع) و فراتر از خاطرات زیارت وقتی «زیر سایه خورشید» پیام امام رضا (ع) را به جهان می‌برد تسریع در امر واردات خودرو جانبازان در دستور کار قرار گرفت برگزاری مراسم گرامیداشت شهید آیت‌الله رئیسی در ۱۱۰۰ مسجد استان خراسان رضوی
سرخط خبرها

مشهورترین روایت درباره شهادت امام‌رضا(ع)

  • کد خبر: ۲۴۹۰۵۱
  • ۱۴ شهريور ۱۴۰۳ - ۰۹:۴۲
مشهورترین روایت درباره شهادت امام‌رضا(ع)
مشهورترین روایت درباره شهادت امام‌رضا(ع) را اینجا بخوانید.

به گزارش شهرآرانیوز، این نوشتار به بخشی از مشهورترین روایت درباره چگونگی شهادت امام‌رضا‌(ع) می‌پردازد که هفت‌نفر از اساتید شیخ صدوق برای او نقل کرده‌اند که همگیِ آن‌ها این روایت را از استادشان، علی‌بن ابراهیم قمی و او از پدرش ابراهیم‌بن‌هاشم و ابراهیم، خود از ابوصلت هروی، یار باوفای امام هشتم، گزارش کرده‌اند. در مجموعِ این روایات آمده است:

امام رضا (ع) به من فرمود: «ای ابو صلت! فردا من بر این فاجر، وارد می‌شوم. پس اگر از آن جا سر برهنه خارج شدم، با من سخن بگو و من پاسخت را خواهم داد؛ ولی اگر در بازگشت، سرم را پوشیده بودم، با من سخن مگو.»، چون صبح شد، لباس خود را بر تن کرد و در محراب عبادتش منتظر نشست. همین‌طور انتظار می‌کشید که ناگهان غلام مأمون وارد شد و گفت: امیر، شما را احضار کرده است. امام (ع) کفش خود را پوشید و رَدای خود را بر دوش افکند، برخاست و حرکت کرد. من در پی او می‌رفتم تا بر مأمون وارد شد. در پیش رویِ مأمون طبقی از انگور و طبق‌هایی از میوه‌جات بود. در دست او خوشه انگوری بود که مقداری از آن را خورده بود و مقداری از آن باقی بود. چون چشم او به امام (ع) افتاد، از جای برخاست و با او معانقه کرد و پیشانی‌اش را بوسید و ایشان را در کنار خود نشانید و خوشه انگوری که در دست داشت را به ایشان داده و گفت:‌ای پسر پیامبر خدا! من انگوری از این بهتر تاکنون ندیده‌ام.

امام (ع) به او فرمود: «چه بسا انگوری نیکو و از بهشت است.» مأمون گفت: شما از آن تناول کنید. امام (ع) فرمود: «مرا از خوردن آن معاف بدار.» گفت: باید تناول کنی. برای چه نمی‌خوری؟ شاید خیال بدی درباره من کرده‌ای؟ سپس خوشه انگور را برداشت و چند دانه از آن را خورد و بعد نزد امام آورد.

امام (ع) از او گرفت و سه دانه از آن را به دهان گذارد و خوشه را بر زمین نهاد و برخاست. مأمون پرسید: به کجا می‌روی؟ فرمود: «بدان جا که تو مرا فرستادی.» آن گاه عبا به سر کشیده خارج شد.

ابو صلت گوید: من با ایشان سخنی نگفتم تا داخل خانه شد. سپس فرمود: «در‌ها را ببندید و کسی را راه ندهید». در‌ها را بستند و ایشان در بستر خود خوابید. من اندکی در صحن خانه با حالتی افسرده و اندوهگین ایستاده بودم که در آن حال، چشمم به جوانی نورس، خوش روی، مجعّدموی و شبیه‌ترین مردم به امام رضا (ع) افتاد که داخل خانه شد. من پیش دویدم و سؤال کردم: قربان! در‌ها که بسته بود. شما از کجا وارد شدی؟ گفت: «آن که مرا از مدینه در این وقت بدین جا آورد، همو مرا از درِ بسته وارد خانه نمود.»

پرسیدم: شما که هستی؟ گفت: «من حجّت خدا بر تو هستم،‌ای ابو صلت! من محمّد بن علی هستم». سپس به سوی پدرش رفت و وارد اتاق شد و به من فرمود با او داخل شوم. چون دیده پدرش امام رضا (ع) بر او افتاد، یک‌مرتبه از جا جَست و او را در بغل گرفت و دست در گردن او کرد و پیشانی‌اش را بوسید و او را با خود به داخل اتاق کشید. محمّدبن علی، به رو در افتاد و پدر را می‌بوسید و آهسته به او چیزی گفت که من نفهمیدم؛ امّا بر لبان امام رضا (ع) کفی دیدم که از برف، سفیدتر بود و لحظاتی بعد، امام (ع) از دنیا رفت.

منبع: ایسنا

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->