برنامه‌های تلویزیون، ویژه سی‌و‌ششمین نمایشگاه کتاب تهران آغاز ثبت‌نام اصحاب رسانه برای حضور در هجدهمین جشنواره بین‌المللی فیلم مقاومت فیلم کوتاه «شباهت» در راه جشنواره یوآلیتی ترکیه فیلم «دنیای ژوراسیک: قلمرو» اسپیلبرگ، پرهزینه‌ترین اثر تاریخ سینما رونمایی از آلبوم موسیقی لحظه‌ای کوتاه صحبت‌های پژمان بازغی درباره نقش‌آفرینی‌اش در سریال یزدان حرم مقصد اول است | درباره علیرضا مسعودی، مشهور به علی مشهدی، سینماگر و داور چهارمین جشنواره رسانه‌ای امام رضا (ع) جزئیات ایجاد نئوبانک ویژه اصحاب فرهنگ و هنر «رستن»؛ بازنمایی طبیعت با نگاهی هنرمندانه | گزارشی از نمایشگاه گروهی نقاشی هنرمندان حوزه هنری در نگارخانه اشراق مشهد فرصتی برای نشر معارف رضوی | نظر هنرمندان درباره اجرای تئاتر خیابانی در حرم امام رضا (ع) آموزش داستان نویسی | صحبت‌های بی آغاز (بخش اول) آموزش داستان نویسی | تداوم حافظه (بخش دهم) ریشه یابی تاریخ حماسه ملی ایرانیان | مرور کتاب «از شاهنامه تا خداینامه»، اثر جلال خالقی مطلق مستند میراث باد، اثر فیلم‌ساز مشهدی، در راه جشنواره کوهستان آمریکا فصل سوم سریال بازی مرکب در راه است صفحه نخست روزنامه‌های کشور - سه‌شنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۴ مجموعه داستان سیاه‌چاله منتشر شد
سرخط خبرها

آهوی کوهی

  • کد خبر: ۲۳۷۸۰
  • ۲۶ فروردين ۱۳۹۹ - ۱۱:۲۹
آهوی کوهی
حسین لعل‌بذری - داستان‌نویس
امروز ویدئوی کوتاهی دیدم از آهویی که فرصت کرده بود در غیاب انسان‌ها بیاید لب دریا و سرمست از صدای امواج، سرخوشانه جست‌و‌خیز کند و برقصد. لابد غریزه آهو یا چیزی از ناخودآگاه ضمیرش به او فهمانده بود که: حالا جهان در کفِ توست؛ وقتش است؛ برقص!
ده بار زدم و از اول این نمایش دلپذیر را نگاه کردم. رفتم همه تصاویر و فیلم‌هایی را که نشان می‌داد این روز‌ها حیوانات آمده‌اند توی شهر‌ها و خیابان‌ها، دوباره دیدم. در رفتار همه‌شان یک آرامش بدوی و سرخوشی فناناپذیری بود که انگار جهان از حرکت ایستاده تا آن‌ها حظّ کامل ببرند از هر چیزی که پیرامونشان به چشم می‌آید. راستش برای اولین‌بار از ویروسی که ترمزِ شتابِ سرسام‌آور دنیا و آدمیزاد را کشیده، به‌شدت خوشم آمد. طبیعت و سرشت انسان اولیه در سیرِ تکاملی خودش، رشد نافرم و بدقواره‌ای را طی کرده و همان‌طور کج‌دار‌و‌مریز پیش آمده؛ مثل غول بی‌شاخ‌و‌دُمی که هیچ‌چیز جلودارش نباشد.
حالا در این توقف معنادار، این حیوانات هستند که مثل یک فیلم مستند قدیمی در گستره‌ای بزرگ، از روح زخمی ما پرده‌برداری کرده‌اند. آن‌ها به ما یادآوری می‌کنند که زندگی همین جست‌و‌خیز مختصر است با صدای موج دریا، عبور کُند و باطمأنینه از خیابان است و آن‌قدر‌ها چیز دندان‌گیری ندارد که به‌خاطرش، خودمان را به در و دیوار بزنیم و هلاک کنیم.
الان که به‌اجبار خانه‌نشین شده‌ایم، شاید بهتر درک کنیم که ماهیت بسیاری از مفاهیم، عاری از آن چیزی است که ما تصورش را داشتیم؛ جهان می‌تواند از سرعت خود کم کند، سیاست‌مدار‌ها آن‌چنان هم آدم‌های به‌دردبخور و مؤثری نیستند، ما خیلی قوی نیستیم و زورمان حتی به چیز‌های خُرد و مضحک نمی‌رسد، کسی منتظر فضل‌فروشی و هنرنمایی ما نیست و خزعبلاتمان از چشم دیگران به‌اندازه یک بطری وایتکس هم نمی‌ارزد و‌....
خوشایندِ طبیعت این است که این تبعید و خانه‌نشینی بشر ادامه پیدا کند. مثل وقتی که بچه بی‌ادب و سِرتِقی را در اتاق حبس می‌کنند تا تأدیب شود، آدمیزاد هم نیازمند بوده کسی یا چیزی یقه‌اش را بگیرد و سرجایش بنشاند؛ بِهش تشر بزنند تا حواسش را جمع کند و بیشتر از سهم خودش نخواهد و دست‌درازی نکند به هرچیزی؛ یادش بیاید زندگی شکل‌های بهتری داشته و‌... اگر همچین اتفاقی بیفتد قطعا فردای بعد از قرنطینه و ناپیداشدنِ ویروس، ساختار و سبک زیست ما تغییرات دلپذیری می‌کند، می‌فهمیم زندگی مجال چندانی به ما نمی‌دهد و بلد می‌شویم چه‌جوری همدیگر را دوست داشته باشیم، یادمان می‌ماند تنهایی چقدر سخت و فرساینده است، تحمل مرگ عزیزان بدون سوگواری می‌تواند آدم را از پا بیندازد و هزارتا چیز دیگر که اگر این ویروس کُشنده نمی‌آمد، ما به این راحتی دریافت نمی‌کردیم.

حالا چند سالِ بعد است؛ دیگر حرفی از ویروس کرونا نیست. زندگی برگشته به روال معمول خودش؛ قطار‌ها و هواپیماها، مسافر‌ها را جابه‌جا می‌کنند، واگن‌های مترو بیشتر شده، اما هنوز جا برای نشستن نیست، آدم‌ها توی خیابان سرهم داد می‌کِشند و با یکدیگر گلاویز می‌شوند، سیاست‌مدار‌ها برای هم شاخ‌و‌شانه می‌کشند، عکس پرستار‌ها و پزشک‌ها -که سال‌ها قبل جانشان را بر سرِ دیگران از دست داده‌اند- توی قاب‌های فلزی گورستان‌ها رنگ باخته، خیلی از نزدیکانمان که پیش‌تر زنده بودند، حالا شده‌اند «زنده‌یاد».
حالا بهارِ چندسالِ بعد است؛ من پیرتر شده‌ام. نشسته‌ایم در بیابانی که تک‌و‌توک چندتا درخت اطرافش هست با چمن‌های مصنوعی، هیچ پرنده‌ای پر نمی‌زند. بی‌حوصله دست می‌بَرم سمت گوشی کهنه ازمُدافتاده‌ام. اسامی فایل مخاطبانم را از پایین به بالا مرور می‌کنم. انگشت لرزانم روی حرف «ن» مکث می‌کند؛ نظافت یزدی/ سلمان! خاطرات دوری رنگ می‌گیرد: خیلی سال پیش گفته بود چیزی بنویسم درباره روز‌های کرونا. حالا کجا زندگی می‌کند سلمان؟ چه شکلی شده؟ هنوز آن سبیل خوش‌ترکیب را....
باقی رفقایم کجا هستند؟ نوربخش/ اسد؛ بچه شهرکرد که آن ویدئو را فرستاد... راستی آن ویدئو....
بخش فایل‌های شخصی را باز می‌کنم؛ تصویر بی‌کیفیتی از آهویی که فرصت کرده در غیاب انسان‌ها بیاید لب دریا و سرمست از صدای امواج، سرخوشانه جست‌و‌خیز کند و برقصد. آرام با خودم شعری از #ابوحفص_سُغدی را زمزمه می‌کنم:
آهوی کوهی در دشت چگونه دَوذا
او ندارد یار، بی‌یار چگونه رَوذا؟
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->