به گزارش شهرآرانیوز؛ روسری سبز مادری را که بوی سیب میداد، بوسیدیم و رفتیم. اشک میریخت و چشمش به تلویزیون بود و نام ابراهیم از زبانش کم نمیشد. قاب سیاه آن روزها تصویر بالگرد را مدام پخش میکرد. رژه نظامیان به احترام شهدای خدمت، مراسم عزاداری پیدرپی در شهرهای مختلف و روزهای تلخ و خاکستریای که در اندوه کش میآمدند. یک سال پیش، اوایل خرداد بود که مردم پشت در خانهشان صف کشیده بودند. تازه خبر شهادت رئیسجمهور ایران پیچیده بود. زنی از همسایهها میگفت: من بیست سال است در همین کوچه بغلی زندگی میکنم اما نمیدانستم مادر ابراهیم رئیسی همسایهمان است. نفر دیگری میگفت: در این خانه برای مراسم روضهخوانی و دوره قرآن زیاد آمدیم اما بیبی هرگز به ما نگفت که مادر رئیسجمهور است. در این یک سال هر وقت تصویری از شهید جمهور دیدم، ناخودآگاه به یاد دستان حنابسته بیبی و آن تسبیح فیروزهای افتادم و چشمان مادر و پسری که شبیه یکدیگر بود.
هوای تازه اردیبهشت توی محله ایثارگران پیچیده است. چند روز دیگر اولین سالگرد شهادت سیدابراهیم ، همان رئیس جمهوری است که تصویر عبای خاکی اش در بین مردم در خاطره ها باقی ماند. قرار است با تعدادی از بانوان رسانه ای دوباره به این خانه بیاییم. کنار کوچه منتظر ایستاده ایم. بازهم یک خانواده جلو در، زودتر از ما وارد می شوند. بی قرار دیدن مادر شهید هستند. از شهرستانی دور آمده اند. منتظرمی مانیم تا دلشان به دیدار مادر گرم شود. جلوی در خانم های خبرنگار از این یک سال می گویند، از روزهایی که چگونه گذشت و بدون او گذشت. برخی خودشان مادرند و تجربه دیدار با مادران شهید را دارند اما ابراهیم رئیسی برایشان فرق دارد. یکی از خانم ها خوش سلیقگی به خرج داده و روسری بلند سبزرنگی را از طرف جمع به عنوان هدیه تهیه کرده است. می گوید: شنیدم مادر شهید خیلی رنگ سبز را دوست دارد؛ حتما خوشحال می شود. از بین در نیمه باز پارچه ای را می بینم که به ساده ترین شکل ممکن به دیوار حیاط نصب شده است. همان تصویر معروف حاج قاسم و بوسیدن پیشانی سیدابراهیم است. درکنارش با خط درشت نوشته شده است: «خدمت تا شهادت». کنار حیاط چند شاخه گل رز تازه جوانه زده است و گلدان شمشادی لبخند روی لب می آورد.
مادر روی تخت نشسته است؛ مانند سال گذشته همان چادر مشکی با گل های ریز سفید را روی سرش انداخته است. با اینکه صورتش را پوشانده است، می توانم عمق گودی زیر چشمانش را ببینم که چه شکسته تر شده، که چه پیرتر شده. خانم ها بین واژه ها و کلمات باملاحظه انتخاب می کنند؛ هم دلشان می خواهد بشنوند و هم نمی خواهند با یادآوری خاطرات گذشته، دل مادر سیدابراهیم را بلرزانند اما وقتی جویای احوالش می شویم، می گوید: بعد از شنیدن خبر شهادت ابراهیم، حال روحی و جسمی ام به شدت آسیب دید؛ روزی نیست که به یادش نیفتم. تمام خاطراتم با او شیرین است. مهربانی اش بی نظیر بود. هرچه از او می خواستم، بی درنگ انجام می داد. خاطره سفر کربلا و مکه برای مادر هنوز تازه است که ادامه می دهد: سیدابراهیم، من را به سفرهای زیارتی مکه و کربلا برد و همیشه احترام و محبتش، عیان و واضح بود.
روی سر مادر یک کتیبه سبزرنگ است که روی آن، این جمله نقش بسته است: «یا رقیه، یا عزیزالحسین، اشفعی لی». عکس شهید جمهور در قاب های کوچک و بزرگ همه جا به چشم می آید. پوستری که در ایام شهادت، مردم منتشر کرده بودند، در فاصله ای نزدیک از مادر به دیوار نصب شده است. دلمان می خواهد از نحوه تربیت فرزندانش و به ویژه سیدابراهیم بشنویم که او با اشاره به تربیت دینی و انس شهید رئیسی با قرآن توضیح می دهد: پسرم از بچگی اهل درس و تهذیب بود. از شش سالگی وارد مسیر تحصیل شد، آن هم با اجازه من و علاقه خودش. همیشه حواسش به درس و مسئولیت هایش بود. پایبند به خواندن مکرر و همیشگی زیارت آل یاسین، عاشورا، ندبه و امین ا... بود. انس او با قرآن و دعا مثال زدنی بود.
درد و غم و سنگینی واژه ها از دهان مادر تا گوشمان را احساس می کنیم. هرکدام نگران حال مادر هستیم. به هم اشاره می کنیم که از روزهای رفتن و ندیدن، نپرسیم اما مادر بعد از هر جمله آهی می کشد. یکی از خانم ها از او می خواهد از ویژگی ها و خاطرات شیرین مادر و پسری برایمان بگوید که مادر شهید ادامه می دهد: ابراهیم خصلت های منحصربه فرد و بسیار نیکویی داشت؛ برای مثال هرقدر در موقعیت های اجتماعی بالاتری قرار می گرفت، فروتنی اش بیشتر می شد. غرور نداشت، اهل تکبر نبود. حتی در سفرهای کاری، ترجیح می داد تنها و بدون تشریفات برود و وقتش را صرف انجام وظیفه کند. این یک سالی که از شهادت ابراهیم گذشته، برای من مثل ۱۰سال بوده است؛ هنوز هم منتظرم در خانه باز شود و با لبخند همیشگی اش وارد شود.
استکان چای را که می آورند، تأکید می کند که حتما آن را بنوشیم. مادر سیدابراهیم رئیسی برایش مهم است که مهمانش پذیرایی شود. حالا خانم ها خودمانی تر شده اند. صحبت های مادرودختری بینمان ردوبدل می شود. زمان را احساس نمی کنیم. می توانیم ساعت ها بنشینیم و از مادرانگی ها و دلدادگی این سال ها بشنویم. اما احتیاط می کنیم. می دانیم این خانه مهمان زیاد به خود دیده است.
خانم های خبرنگار می خواهند توصیه ای را همراه خودشان از این خانه همراه بیاورند که مادر شهید جمهور می گوید: به پدر و مادر خودتان احترام بگذارید، حجاب را حفظ کنید و در زندگی مشترکتان، اهل مدارا باشید. این ها ارزش هایی است که ابراهیم، مدام به آن ها پایبند بود.
وقت خداحافظی رسیده است. به دور وبرم که نگاه می کنم، به یاد خانه مادران شهدایی می افتم که برای دیدار و گزارش به آنجا رفته ایم. مادران شهدای گمنام، مادران شهدای مفقودالاثر ، مادران شهدای بی سر و... . انگار رنگ ورو و عطر همه آن ها یک شکل است؛ همان یک دیدار دلت را سیر می کند و لبریز می شوی از آرامش. از مادر شهید رئیسی می خواهیم برای عاقبت به خیری همگی مان دعا کند که عزت و آبرو از دعای مادران و پدران شهید است.